دنیای این روزای من

آوای عشق و احساس

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح

تا حالا شده خیلی دلتنگ

صدای ی نفر باشی اما ....

چون نتونی بهش زنگ بزنی  با ی شماره ناشناس  باهاش تماس بگیری که ...فقط الو گفتنش رو بشنوی ؟؟؟

♥ چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:,♥ 9:10 ♥ عاطی ♥

خیلی سخت است بدانی هیچوقت به آن کسی که خیلی دوستش داری نخواهی رسید


خیلی سخت است با اینکه میدانی به او نمیرسی باز هم سکوت کنی و آرام در دل شکسته شوی


خیلی سخت است بغض گلویت را گرفته باشد اما نتوانی گریه کنی ، خیلی سخت است قلبت پر از درد باشد اما نتوانی خودت را از

این درد خالی کنی


با خود میگویم این زندگی تنها با تو زیباست ، میگویم که این قلب تنها عاشق تو هست و تنها تو را دوست دارد اما کسی آنچه را

که برای خویش زمزمه میکنم باور ندارد


شاید تنها با یاد و عشقت  اما بدون تو، در این دنیا تنها زندگی کنم


این رسم زندگیست ، سرنوشت با من و تو یار نیست


هیچکس هوای ما را ندارد ، زندگی با ما نمیسازد


تنها من هستم و تو هستی ، دو قلب عاشق ولی تنها و شکسته


قلب تو را نمی دانم ، اما قلب من میخواهد تا ابد به عشق تو تنها بماند


خیلی سخت است با او که دوستش داری نتوانی زندگی کنی و بدانی که هیچگاه به او نخواهی رسید


خیلی سخت است نتوانی دستانش را بگیری و او را در آغوش بفشاری


تنها میتوانم به تو بگویم خیلی دوستت دارم و تا ابد عاشقت می مانم عزیزم خیلی سخت است برای رسیدن به او که خیلی

دوستش داری انتظار بکشی و آخر سر سهم این انتظار شیرین یک پایان تلخ باش



پایانی که آغاز حسرت عشق من است


تا کی باید در حسرت رسیدن به تو بنشینم،


تا کی باید لحظه ها را بشمارم تا قشنگترین لحظه ام با تو فرا رسد


شاید تا فردا یا شاید تا


تا آخر دنیا


♥ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:,♥ 14:57 ♥ عاطی ♥

بنام انکه مارا افرید وبه ما درک وفهم و بیان داد تا ان چیزی که در تفکر ما وجود دارد بیان کنیم


بنام انکه سرچشمه تمام دوست داشتن است


بنام نامی الله


از امروزی می نویسم که دیروز ارزویش را داشتم امروزی که دیروز دوست داشتم در تمام لحظه های تنهایی ناگهان از در صدای زربی

بلند شود با خود بگویم کیست دوستی از دیار مهربانی ناگهان صداییی از در امد که با اهنگ خاصی صدایش به گوش میرسیدبا

خود گفتم دوباره غم یا.... با حسی غریب به سوی در حرکت کردم ترسی در وجودم بود نمیتوانستم در را باز کنم حس عجیبی بود

تمام ذهنم پرشد از کلمه ایی به نام شاید .


باخود میگفتم شاید غم شاید تنهایی شاید درد ولی تنهایی که در خانه بامن بود خیلی ترسیدم چون یا غم پشت در بود یا درد

نمیدانستم در را باز کنم یا نه صادقانه بگویم میترسیدم هم از غم هم از درد ولی انها که تا دیروز با من بودند یعنی دوباره برگشتند

تا .....نه خدای من دیگر خسته ام از این همه دردوغم ناگهان ارزویی کردم با خود گفتم خدایا ای کاش همانی باشد که دیروز ارزوی

دیدنش را داشتم بازهم ذهنم گفت شاید او باشد شاید غم باخود گفتم ای کاش اوباشد ولی شاید خدایا در را باز کنم یا نه ناگهان

متوجه شدم که دیگر صدای در نمی اید ترسیدم با خود گفتم اگه او باشدو برود چه کنم  لحظه ای صبر کردم باخود فکر کردم ناگهان

دوباره شاید گفت شاید  دردو غم باشد ولی من با خود گفتم اگر او باشد که روزی ارزویش را کردم دیگر از صدای در نخواهم ترسید 

دیگر غم و درد و تنهایی با من نخواهد بود به در نگاهی کردم ونزدیک شدم نمی دانم چرا دستانم می لرزد شاید از روی خوشحالی

شاید از روی ترس نمیدانم ولی تصمیم گرفتم در را باز کنم در را با تمام ترسی که داشتم باز کردم  کسی نبود ناگهان دیدم سلامی

ناراحت کنار دیوار ایستاده بود از او پرسیدم چرا ناراحتی گفت من جواب همان سلامی هستم که تو هر روز و شب به یک دوست

می فرستادی وارزوی جوابی داشتی  من  جواب همان سلامم که تو از ته دل میفرستادی من سلامی هستم از دیار دوست

دوستی که ارزویت بود دوستی که روز وشب دوست داشتی یه روز دنیارو برای با او بودن بدی  دیگر دستانم از لرزش نمی افتاد

خوشحال بودم وخدا راشکر میگفتم همان جا با خدا پیمان بستم گفتم خدا یا زندگی را با او دوست دارم بدون او مرگ را ارزو خواهم

کرد بعد سلام را به خانه دعوت کردم از او خواهش کردم که به عنوان یک محبت واقعیی از دیار دوست با من هم خانه شود تا خود

دوست را ببینم ولی سلام شرطی داشت او گفت که باید تا لحظه ی مرگ او را فراموش نکنی  همیشه به یاد او زندگی کنی وتمام

زندگیت را فدای او کنی من تمام شرطهای اورا قبول کردم واو با من هم خانه شد تا روز دیدار یار از روز دیدار یار دیگر غم و تنهایی

ودرد دیگر جایی در خانه من ندارن من اینک دوستی دارم که بایادش زندگی خواهم کرد تا روزی که دستانش برای همیشه برای

دستان من باشد  با گرمی دستان او زندگی خواهم کرد.


به امید ان روز زندگی خواهم کرد

♥ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:,♥ 14:55 ♥ عاطی ♥

نازنینم


حالا من موندم و…


حالا من موندم و یه آسمون بی ستاره و یه حسرت همیشگی…


منو ببخش خیلی وقته ندیدمت خیلی وقته چشام بی تابی می کنن .


نازنینم ….


نمی دونم از من چی دیدی که حتی توی خوابهام هم نمی بینمت .


نمی دونم راز عشقمونو واسه کی تعریف کردی که این طور تو کارمون گره انداخت و ما رو از هم جدا کرد ..


یادته …


یادته شبا رو پشت بوم بی خیال با هم ستاره ها رو می شمردیم .


تو می گفتی من به قدر همه ی این ستاره ها خاطر خواه دارم .


من نگاه کردم به آسمون و گفتم ببین یه ستاره ی پر نور اونوره اون کدوم یکی ازعاشقاته ؟


تو به من نگاه کردی و خندیدی ….


نمی دونم شبا تو آسمون رویاهات هنوز اون ستاره پر نور رو می بینی …. یا …..


حالا من موندم و یه آسمون بی ستاره و یه حسرت همیشگی …

♥ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:,♥ 14:49 ♥ عاطی ♥

کاش عاشقت نمی‌شدم


فرصت ما تموم شده، باید از این قصه بریم


فرقی نداره من و تو، کدوممون مقصریم


خاطره‌ها رو یادمه، لحظه به لحظه مو به مو


هیچی‌ رو یاد من نیار، اونقد خرابم که نگو


بد بودم‌ و بدتر شدم .. میرم با پاهای خودم


میرم نمیدونم کجا .. آخ کم آوردم به خدا


دلگیرم از دست خودم .. کاش عاشقت نمی‌شدم


هر جوری می‌خواستم نشد .. از غم یه ذره‌م کم نشد


من موندم و تنهایی‌هام .. از دنیا هیچی نمیخوام


عاقبت منو نگاه .. اشتباه پشت اشتباه


هر روز عاشق‌تر شدیم .. تو عشق خاکستر شدیم


سوختیم ولی به آرزومون نرسیدیم


فقط گریه فقط عذاب .. صد تا سؤال بی‌جواب


نه من نه تو از عاشقی خیری ندیدیم

♥ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:,♥ 14:30 ♥ عاطی ♥

سلام نا مهربانمگریه

سلام نا مهربانم چوب خط روز های بی تو بودن که پر شد، نامه ای برایت نوشتم، نامه ای برای تو و برای این عکس میان قاب و
برای این تپش کهنه در سینه نامه ام را میسپارم به دست باد .ببرد آنسوی تمام این دیوار ها ،این جاده ها ،این روز ها ...اصلاً
ببرد ،آن سوی تمام نمیدانم هایی که دستانم را از دستانت جدا کرد...

باد می داند،خوب می داند،یادت نیست مگر؟ خودش بود که آن روز لحظه ای قبل از غروب, گره روسریم را از هم باز کرد وموهایم
را به دست آشفته باد سپرد.

حالا که گفتم یادم آمد،باید روی پاکت بنویسم :''برسد به دست نامهربانی که موهایم را با باد شانه میزد.'' آخرآدرس خانه ات را که
نمیدانم
روزی در پی جاده خاکی راهی بودم که تلاقی نگاهت راه بر پاهای برهنه ام بست. اصلا مینویسم: ''برسد به دست همان
نگاه''...همان نگاهی که آیینه امیدم بود و نوید فردا هایی روشن، فردا یی که تلاقی آرزو هایمان بود،و کور سوی فانوسی در مسیر
این راه تاریک فردا ... فردا... فردایی که هنوز در راه است!

امّا نه،این دو خط نامه که جای این حرف ها نیست، همین لبخند پشت قاب عکس هم با من قهر میکند،اگر دوباره قصه دلتنگی از نو
تازه کنم

بگذار اصلاً از میهمانیم بگویم: جای تو خالی ،چند وقت پیش بود که تکرار این روز های بی خاطره را جشن گرفتم؛ مهمانی که
نبود, من بودم و قاب عکس تو... سفره ای چیدم در خور مهمان.شمع بود و گل سرخ بود و دو خط دست نوشته

شرمنده مهمانم،که شادی سر سفره ام کم آمد. برکت خدا به سر سفره تو! این گناه دوستی من بود که قهر خدا در پی داشت و قحطی
نعمت. چه بگویم؟ شاد باد روزگار تو،که همین خشکیده لبخند گوشه لبانت، سهم سفره خالی ماست از این سال های بی برکت..
.
ودیشب بود آن شب که چوب خط روز های بی تو بودن به سر آمد ونامه ای برایت نوشتم.

"که
میسپارمش به دست باد"گریهگریهگریه



♥ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:,♥ 14:25 ♥ عاطی ♥

با اینکه خیلی دوستت دارم اما ، دلم از تو گرفته …
ببین چشمانم را که قطره های اشک بر روی آن نشسته
نه آرامم میکنی نه با قلبم مدارا میکنی ، نه میگویی دوستم داری ، نه فکری به حال قلبم میکنی
اینگونه میشود که در لحظه های دلتنگی ام با غمها سر میکنم نه با صدای مهربان تو، این حسرت است که در دلم نشسته از سوی تو….
هر چه خودم را به بی خیالی میزنم نمیشود ، نمیتوان از تو گذشت، نمیتوان به هوای نبودنت در ساحل بی قراریها نشست ، تنها میشود بی تو ، بی نفس دفتر زندگی را برای همیشه بست!
با اینکه خیلی دلم از تو گرفته ، بغض گلویم را گرفته ، اما نمیدانی ، تو نمیدانی که چه عشقی در دلم نهفته !
آن روزی که آمدی و مرا در آغوش گرفتی ، با تمام وجود مرا در میان گرفتی گذشت ، چه زود رفت آن حس زیبای عاشقانه ، چه  زود عشقمان شد ، یک قصه عاشقانه …
چه زود دل کندی از همه چیز ، آنقدر از آن روز گذشته که حتی رنگ چشمهایم را نیز دیگر یادت نیست!
این منم که هنوز هم روز به روز بیشتر به تو دل میبندم ، این تویی که میگویی اینک دارم از احساسات تو میخندم!
آهای بی وفا ، بیا و اشکهایم را ببین ، پس مرامت کجاست، یک ذره احساس داشته باش ،پس آن وجدان قلبت کجاست؟
تو که مرا نابود کردی ،عشقم را در تابوت گذاشتی وخاک کردی ، بعد از آن حتی با یک شاخه گل هم بر سر مزار، از عشقم یاد نکردی!
دلم از تو گرفته ، با اینکه دلشکسته هستم ، نمیدانی چه شبهایی را با همین دل شکسته به انتظارت نشستم تا امشب نیز فردا شود ، شاید دلم دوباره با دیدنت خوشحال شود…
نیامدی و حسرت شد آن انتظار ، نیامدی و نیامدی تا دلم شد بیمار…
با اینکه دلم از تو گرفته ، بدان که خیلی دوستت دارم ، من که جز تو کسی را در این دنیا ندارم ، ای بی وفای من ، مرا هم نگاه کن ، تو  فقط با من باش، بعد از آن هر چه دلت خواست با قلبم بازی کن!

♥ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:,♥ 14:16 ♥ عاطی ♥

... از تو میگذرم بی آنکه دیگر تو را ببینم ،
از تو میگذرم بی آنکه خاطره ای را از تو بر دوش بکشم ،
نمیخواهم دیگر طعمی را از عشق بچشم
از تو میگذرم ، تویی که گذشتی از همه چیز ،
این را هم فراموش میکنم ، جای من در اینجا نیست
میروم تا آرام باشی ، تا از شر من و احساسم راحت باشی ،
میروم تا روزی پشیمان شوی ،حیف احساسات عاشقانه ام بود ،
میروم تا با کسی دیگر همنشین شوی
از تو میگذرم و شک نکن که فراموشت میکنم ،
هر چه شمع و شعله و آتش بود را در قلبم خاموش میکنم نه اندیشیدن به تو فایده دارد ، نه فکر کردن به خاطره هایت ،
حالا آنقدر به دنبالم بیا تا خسته شود پاهایت
تو لیاقت مرا نداری ، از تو میگذرم تو ارزشی برایم نداری
کارت شده بود دلشکستن و بی وفایی ،
روز و شب من این شده بود که از تو سوال کنم کجایی؟؟
چرا پاسخی به دل گرفته ام نمیدهی ،
چرا سرد شده ای و مثل آن روزها سراغی از من نمیگیری؟
فکر کرده ای کیستی، برو با همان عاشقان سینه چاکت ،
برو که تو با یک نفر راضی نیستی!
از تو میگذرم بی آنکه تو را ببینم ،
محال است دیگر برگردم ، حتی اگر از غم و غصه بمیرم
از تو میگذرم و بی خیالت میشوم ،
شک نکن بدون تو از شر هر چه غم در این دنیاست راحت میشوم
اشتباه گرفته ای ، من آن کسی که میخواهی نیستم ،
تا هر چه دلت خواست با دلش بازی کنی ،
میروم تا حتی نتوانی یک لحظه هم نگاهم کنی
از تو میگذرم بی آنکه لحظه ای برگردم و تو را ببینم ،
یک روز بیا تا حساب تمام بی محبتهایت را از قلب شکسته ام برایت بگیرم

♥ سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:,♥ 14:16 ♥ عاطی ♥


حالا كه ديگه مجبوريم با هم ديگه وداع كنيم
بيا به ياد اون روزا همديگرو دعا كنيم
يه وقت ديدي دعا گرفت خدا نذاشت جدا بشيم
اي واااي داره فردا مياد بايد دست به دعا بشيم
با قلب پاكت از خدا ، بخواه منو صبرم بده
هنوز نرفتي از پيشم دوريت داره زجرم ميده
كي مي خواد فردا تو رو ازمن بگيره
كاش خونه ش ويرون بشه آتيش بگيره
عزيزم يادت نره دنيا دو روزه
نمي خوام فردا دلت واسم بسوزه

اي خدا حتي اگه دوسم نداره تو مي توني نذاري تنهام بذاره

♥ چهار شنبه 5 مرداد 1392برچسب:,♥ 4:10 ♥ عاطی ♥



طراح : صـ♥ـدفــ